تا کنون در سلسله مباحث تصوف عصیانی تمدن با کلامی کاملا عامیانه به نقد تصوف پرداخته شد حال در این پست و پست های آینده از نگاهی دیگر تصوف را به نقد خواهیم کشید. با ما همراه باشید.
حال این سوال در مقابل صوفیان و دراویش قرار دارد که شریعت مقدم بر طریقت است یا بلعکس وآیا می توان این دو را از هم جدا دانست؟؟؟
صوفیا معتقدند که شریعت جدای از طریقت است و بر اساس همین تفکر خود را موظف پیروی از قطب شریعت وقطب طریقت می دانند و معتقدند که انسان هرگاه به مرحله ای از طریقت رسید باید شریعت را کنار گذارد!! چگونه می توان بدون شریعت به اداره دین پرداخت؟ اگر واقعا می توان با چند سال مجاهدت با نفس و ریاضت و خانقاه نشینی به راحتی اسلام و شریعت را تسلیم کرد پس باید به این نتیجه رسید که بر خلاف سخنان ائمه،علما و بزرگان دین اسلام دینی ناقص و شکننده است!!!و اینجاست که می توان تفکر تصوف را به تمسخر گرفت و صوفیان را خوارج زمان نامید....
نکته قابل تامل اینجاست که این تفکر از محدوده جغرافیایی شیعه و تسنن و اسلام خارج شده و به غرب و فرهنگ غربیان نیز سرایت کرده «ادامه دارد....»
پست بعدی در این مورد در تاریخ 19/3/87 بروز رسانی می شود که در آن پست به چگونگی نفوذ تصوف به غرب که باعث بنیانگذاری مکاتب اگزستانسیالیسم و ایجاد افکار لختی و برهنگی که بنیانگذار بسیاری از اعمال غیر انسانی و اعمال پلید جنسی شد مورد کنکاش قرار می گیرد.
در این بحث داغ با ما همراه باشید.....